شاعر شهر شلوغم،با پریشانی زلفانت چه کنم
درقرنطینه ی چشمان سیاهت چه کنم
رفته از دستم حسابِ روز وایام شباب
حکم حصرم وزندان وابد،با نگاهت چه کنم
پای در رقص ودلم با حرم وستروعفاف
بوسه خواهانم ومحجوبم ، با رنگ لبانت چه کنم
عشق دامن گیر ما شد،درجوانی و زوال
حیف شدعمر عزیزم، با فراق وهجرانت چه کنم
وای ازاین سجاده وذکرمدام
توبه هرشب می رود ،من باخیالت چه کنم
کلمات کلیدی: